وحشی

جستجو در پـــــارک کوهــستان بـــرنــطین:

×

تبلیغات

درباره ما

امکانات جانبی

    آمار وب سایت:  

    بازدید امروز : 465
    بازدید دیروز : 0
    بازدید هفته : 465
    بازدید ماه : 1811
    بازدید کل : 34449
    تعداد مطالب : 367
    تعداد نظرات : 40
    تعداد آنلاین : 14

    تماس با ما



    در اين وبلاگ
    در كل اينترنت

جستجو

تبلیغات

نویسنده : علیرضا ذاکرپیشه بازدید :1319
وحشی

تاريخ ارسال:دو شنبه 14 فروردين 1391 ساعت: 7:57
دیدگاه ها:نظرات()

وحشی

کمال‌الدین‌ بافقی‌ متخلص‌ به‌ وحشی‌ از شعرای‌ زبردست قرن دهم است‌. وی‌ در اواسط نیمهٔ اول قرن دهم در بافق‌ به دنیا آمد و تحصیلات‌ مقدماتی‌ خود را در زادگاهش‌ طی کرد. او در مدت عمر مانند خواجهٔ شیراز از مسافرتهای دور و دراز احتراز می‌جست و جز به کاشان و عراق سفر نکرد. وحشی‌ بافقی‌ در حدود سال‌ ۹۹۹ هجری‌ قمری ‌درگذشت. مزار وی در محلهٔ سر برج یزد در برابر مزار شاهزاده فاضل، برادر امام هشتم قرار دارد. آثار باقیماندهٔ وی عبارتند از دیوان اشعار، مثنوی خلد برین، مثنوی ناظر و منظور و مثنوی فرهاد و شیرین که این آخری به علت فوت وی ناتمام ماند و قرنها پس از او وصال شیرازی آن را به اتمام رساند.




غزلیات و سایر ...




آه ، تاکي ز سفر باز نيايي ، بازآ
اشتياق تو مرا سوخت کجايي، بازآ
شده نزديک که هجران تو، مارا بکشد
گرهمان بر سرخونريزي مايي ، بازآ
کرده‌اي عهد که بازآيي و ما را بکشي
وقت آنست که لطفي بنمايي، بازآ
رفتي و باز نمي‌آيي و من بي تو به جان
جان من اينهمه بي رحم چرايي، بازآ
وحشي از جرم همين کز سر آن کو رفتي
گرچه مستوجب صد گونه جفايي، بازآ

********************

راندي ز نظر، چشم بلا ديده? ما را
اين چشم کجا بود ز تو، ديده? ما را
سنگي نفتد اين طرف از گوشه? آن بام
اين بخت نباشد سر شوريده? ما را
مرديم به آن چشمه? حيوان که رساند
شرح عطش سينه? تفسيده? ما را
فرياد ز بد بازي دوري که برافشاند
اين عرصه? شطرنج فرو چيده? ما را
هجران کسي، کرد به يک سيلي غم کور
چشم دل از تيغ نترسيده? ما را
ما شعله? شوق تو به صد حيله نشانديم
دامن مزن اين آتش پوشيده? ما را
ناگاه به باغ تو خزاني بفرستند
خرسند کن از خود دل رنجيده? ما را
با اشک فرو ريخت ستمهاي تو وحشي
پاشيد نمک، جان خراشيده? ما را

********************

چند به دل فرو خورم اين تف سينه تاب را
در ته دوزخ افکنم جان پر اضطراب را
تافته عشق دوزخي ز اهل نصيحت اندرو
بر من و دل گماشته سد ملک عذاب را
شوق ، به تازيانه گر دست بدين نمط زند
زود سبک عنان کند صبر گران رکاب را
آنکه خدنگ نيمکش مي‌خورم از تغافلش
کاش تمام کش کند نيمکش عتاب را
خيل خيال کيست اين کز در چشمخانه‌ها
مي‌کشد اينچنين برون خلوتيان خواب را
مي‌جهد آهم از درون پاس جمال دار، هان
صرصر ما نگون کند مشعل آفتاب را
وحشي و اشک حسرت و تف هواي باديه
آب ز چشم تر بود ره سپر سراب را

********************

من آن مرغم که افکندم به دام صد بلا خود را
به يک پرواز بي هنگام کردم مبتلا خود را
نه دستي داشتم بر سر، نه پايي داشتم در گل
به دست خويش کردم اينچنين بي دست و پا خود را
چنان از طرح وضع ناپسند خود گريزانم
که گر دستم دهد از خويش هم سازم جدا خود را
گر اين وضع است مي‌ترسم که با چندين وفاداري
شود لازم که پيشت وانمايم بيوفا خود را
چو از اظهار عشقم خويش را بيگانه مي‌داري
نمي‌بايست کرد اول به اين حرف آشنا خود را
ببين وحشي که در خوناب حسرت ماند پا در گل
کسي کو بگذراندي تشنه از آب بقا خود را

********************

بار فراق بستم و ، جز پاي خويش را
کردم وداع جمله? اعضاي خويش را
گويي هزار بند گران پاره مي‌کنم
هر گام پاي باديه پيماي خويش را
در زير پاي رفتنم الماس پاره ساخت
هجر تو سنگريزه? صحراي خويش را
هر جا روم ز کوي تو سر بر زمين زنم
نفرين کنم اراده? بيجاي خويش را
عمر ابد ز عهده نمي‌آيدش برون
نازم عقوبت شب يلداي خويش را
وحشي مجال نطق تو در بزم وصل نيست
طي کن بساط عرض تمناي خويش را

********************

منع مهر غير نتوان کرد يار خويش را
هر که باشد، دوست دارد دوستار خويش را
هر نگاهي از پي کاريست بر حال کسي
عشق مي‌داند نکو آداب کار خويش را
غير گو از من قياس کار کن اين عشق چيست
مي‌کند بيچاره ضايع روزگار خويش را
صيد ناوک خورده خواهد جست، ما خود بسمليم
اي شکار افکن بتاز از پي شکار خويش را
با تو اخلاصم دگر شد بسکه ديدم نقض عهد
من که در آتش نگردانم عيار خويش را
باده? اين شيشه بيش از ساغر اغيار نيست
بشکنيم از جاي ديگر ما خمار خويش را
کار رفت از دست ،وحشي پاي بستي کن ز صبر
اين بناي طاقت نااستوار خويش را

********************

چيست قصد خون من آن ترک کافر کيش را
اي مسلمانان نمي‌دانم گناه خويش را
اي که پرسي موجب اين ناله‌هاي دلخراش
سينه‌ام بشکاف تا بيني درون خويش را
گر به بدنامي کشد کارم در آخر دور نيست
من که نشنيدم در اول پند نيک انديش را
لطف خوبان گرچه دارد ذوق بيش از بيش، ليک
حالتي ديگر بود بيداد بيش از بيش را
حد وحشي نيست لاف عشق آن سلطان حسن
حرف بايد زد به حد خويشتن درويش را

********************

بر سر نکشت درتب غم هيچکس مرا
جز دود دل که بست نفس بر نفس مرا
من سر زنم به سنگ و تو ساغر زني به غير
اين سرزنش ميانه? عشاق بس مرا
روزي که ميرم از غم محمل نشين خود
بهر عزا بس است فغان جرس مرا
زين چاکهاي سينه که کردند ره به هم
ترسم که مرغ روح پرد از قفس مرا
وحشي نمي‌زدم چو مگس دست غم به سر
بودي اگر به خوان طرب دسترس مرا

********************

بسيار گرم پيش منه در هلاک ما
انديشه کن ز حال دل دردناک ما
زهر ندامتي‌ست که برديم زير خاک
اين سبزه‌اي که سر زده از روي خاک ما
مغرور حسن خود مشو و قصد ما مکن
کاين حسن تست از اثر عشق پاک ما
بيرون دويده‌ايم ز محنت سراي غم
معلوم مي‌شود ز گريبان چاک ما
وحشي رياض همت ما زان فزونتر است
کاوراق سبز چرخ شود برگ تاک ما

********************

اي سرخ گشته از تو به خون روي زرد ما
ما را ز درد کشته و غافل ز درد ما
از تيغ بي ملاحظه? آه ما بترس
اوليست اينکه کس نشود هم نبرد ما
در آه ما نهفته خزان و بهار حسن
تأثيرهاست با نفس گرم و سرد ما
رخش اينچنين متاز که پيش از تو ديگري
کردست اينچنين و نديدست گرد ما
سد لعب بلعجب شد و سد نقش بد نشست
تا ريختيم با تو، بد افتاد نرد ما
وحشي گرفت خاطر ما از حريم دير
رفتيم تا کجاست دگر آبخورد ما

********************

دلم را بود از آن پيمان گسل اميد ياريها
به نوميدي کشيد آخر همه اميدواريها
رقيبان را ز وصل خويش تا کي معتبر سازي
مکن جانا که هست اين موجب بي اعتباريها
به اغيار از تو اين گرم اختلاطيها که من ديدم
عجب نبود اگر چون شمع دارم اشکباريها
به سد خواري مرا کشتي وفا داري همين باشد
نکردي هيچ تقصير، از تو دارم شرمساريها
شب غم کشت ما را ياد باد آن روز خوش وحشي
که مي‌کرد از طريق مهر ما را غمگساريها

********************

پاک ساز از غير دل ، وز خود تهي شو چون حباب
گر سبک روحي تواني خيمه زد بر روي آب
خودنمايي کي کند آن کس که واصل شد به دوست
چون نمايد مه چو گردد متصل با آفتاب
کي دهد در جلوه گاه دوست عاشق راه غير
دم مزن از عشق اگر ره مي‌دهي بر ديده خواب
نيست بر ذرات يکسان پرتو خورشيد فيض
ليک بايد جوهر قابل که گردد لعل ناب
وحشي از درياي رحمت گر دهندت رشحه‌اي
گام بر روي هوا آسان زني همچون سحاب

********************

قصه? مي خوردن شبها و گشت ماهتاب
هم حريفان تو مي‌گويند پيش از آفتاب
آگهم از طرح صحبت تا شمار نقل بزم
گر نسازم يک به يک خاطر نشانت بي حساب
مجلسي داري و ساغر مي‌کشي تا نيمشب
روز پنداري نمي‌بينيم چشم نيمخواب
باده گر بر خاک ريزي به که در جام رقيب
مي‌خورد با او کسي حيف از تو و حيف از شراب
وحشي ديوانه‌ام در راستگوييها مثل
خواه راه از من بگردان خواه رو از من بتاب

********************

مژده? وصل توام ساخته بيتاب امشب
نيست از شادي ديدار مرا خواب امشب
گريه بس کرده‌ام اي جغد نشين فارغ بال
که خطر نيست در اين خانه ز سيلاب امشب
دورم از خاک در يار و ، به مردن نزديک
چون کنم چاره? من چيست در اين باب امشب
بسکه در مجلس ما رفت سخن ز آتش شوق
نفسي گرم نشد ديده? احباب امشب
شمع سان پرگهر اشک کناري دارم
وحشي از دوري آن گوهر سيراب امشب

********************

ز شبهاي دگر دارم تب غم بيشتر امشب
وصيت مي‌کنم باشيد از من با خبر امشب
مباشيد اي رفيقان امشب ِ ديگر ز من غافل
که از بزم شما خواهيم بردن درد سر امشب
مگر در من نشان مرگ ظاهر شد که مي‌بينم
رفيقان را نهاني آستين بر چشم تر امشب
مکن دوري خدا را از سر بالينم اي همدم
که من خود را نمي‌بينم چو شبهاي دگر امشب
شرر در جان وحشي زد غم آن يار سيمين تن
ز وي غافل مباشيد اي رفيقان تا سحر امشب

********************

کسي خود جان نبرد از شيوه? چشم فسون سازت
دگر قصد که داري اي جهاني کشته? نازت
نمي‌دانم که باز اي ابر رحمت بر که مي‌باري
که بينم در کمينگاه نظر سد ناوک اندازت
هماي دولتي تا سايه بر بام که اندازي
خوشا بخت بلندي را که سوي اوست پروازت
چه گفتم ، اله ، اله آنچنان سرکش نيفتادي
که آسايد کسي در سايه? سرو سرافرازت
من آن روز آستان بوسيدم و بار سفر بستم
که سر درخانه? جان کرد عشق خانه پردازت
ز وحشي فاش شد رازي که حسنت داشت پنهاني
بکش او را که اشک و آه او کردند غمازت

********************

اين زمان يارب مه محمل نشين من کجاست
آرزو بخش دل اندوهگين من کجاست
جانم از غم بر لب آمد، آه از اين غم، چون کنم
باعث خوشحالي جان غمين من کجاست
اي صبا ياري نما اشک نياز من ببين
رنجه شو بنگر که يار نازنين من کجاست
دور از آن آشوب جان و دل ، دگر صبرم نماند
آفت صبر و دل و آشوب دين من کجاست
محنت و اندوه هجران کشت چون وحشي مرا
مايه? عيش دل اندوهگين من کجاست

********************

ياد او کردم ز جان سد آه درد آلود خاست
خوي گرمش در دلم بگذشت و از دل دود خاست
چون نفس امشب فرو بردم جدا از صبح وصل
کز سر بالين من آن سست پيمان زود خاست
دوش در مجلس به بوي زلف او آهي زدم
آتشي افتاد در مجمر که دود از عود خاست
از سرود درد من در بزم او افتاد شور
ني ز درد من بناليد و فغان از رود خاست
گر چه وحشي خاک شد بنشست همچون گردباد
از زمين ديگر به عزم کعبه? مقصود خاست

********************

لطف پنهاني او در حق من بسيار است
گر به ظاهر سخنش نيست، سخن بسيار است
فرصت ديدن گل آه که بسيار کمست
و آرزوي دل مرغان چمن بسيار است
دل من در هوس سرو و سمن رخساريست
ورنه برطرف چمن سرو و سمن بسيار است
يار ساقي شد و سد توبه به يک حيله شکست
حيله انگيزي آن عهد شکن بسيار است
وحشي از من مطلب صبر بسي در غم دوست
اندکي گر بودم صبر ز من بسيار است

********************

در ره پر خطر عشق بتان بيم سر است
بر حذر باش در اين راه که سر در خطر است
پيش از آنروز که ميرم جگرم را بشکاف
تا ببيني که چه خونها ز توام در جگر است
چه کنم با دل خودکام بلا دوست که او
ميرود بيشتر آنجا که بلا بي‌سپر است
شمع سرگرم به تاج سرخويش است چرا
با چنين زندگيي کز سر شب تا سحر است
چند گويند به وحشي که نهان کن غم خويش
از که پوشد غم خود چون همه کس را خبر است

********************

بازم از نو خم ابروي کسي در نظر است
سلخ ماه دگر و غره? ماه دگر است
آنکه در باغ دلم ريشه فرو برده ز نو
گرچه نوخيز نهاليست ، سراپا ثمر است
توتي ما که به غير از قفس تنگ نديد
اين زمان بال فشان بر سر تنگ شکر است
بشتابيد و به مجروح کهن مژده بريد
که طبيب آمد و در چاره? ريش جگر است
آنکه بيند همه عيبم نرسيدست آنجا
که هنرها همه عيب و همه عيبي هنراست
از وفاي پسران عشق مرا طالع نيست
ورنه از من که در اين شهر وفادارتر است ؟
وحشي عاقبت انديش از آنسو نروي
که از آن چشم پرآشوب رهي پرخطر است

********************

خوار مي‌کن ، زار مي‌کش، منتت بر جان ماست
خواري ظاهر گواه عزت پنهان ماست
چشم ظاهر بين بر آزار است واي ار بنگرد
اين گلستانها که پنهان زير خارستان ماست
ترک ما کردي و مهر و لطف بيعت با تو کرد
ناز و استغنا ولي هم عهد و هم پيمان ماست
بي رضاي ماست سويت آمدن از ما مرنج
اين نه جرم ما گناه پاي نافرمان ماست
بر وجود ما طلسمي بسته حرمان درت
کانچه غير از ماست ديوار و در زندان ماست
تلخ داروي است زهر چشم و ترک نوشخند
ليکن آن دردي که ما داريم اين درمان ماست
عقل را با عشق و عاشق را به سامان دشمنيست
بي خرد وحشي که در انديشه? سامان ماست

********************

امروز ناز عذر جفاهاي رفته خواست
عذري که او نخواست، تبسم ، نهفته خواست
من بنده? نگه که به سد شرح و بسط گفت
حرف عنايتي که تبسم، نگفته خواست
از نوک غمزه سفته شد و خوب سفته شد
درهاي راز هم که نگاهش نسفته خواست
لطف آمد و تلافي سد ساله مي‌کند
خشم ارچه کرد هر چه در اين يک دو هفته خواست
بارد به وقت خود همه باران التفات
ابر عنايتي که رياضي شکفته خواست
دل را نويد کاتش خوي تو پاک سوخت
خار و خسي کش از سر آن کوي رفته خواست
شکر خدا را که مرد به بيداري فراق
وحشي کسي که ديده? بخت تو خفته خواست

********************

يار ما بي رحم ياري بوده است
عشق او با صعب کاري بوده است
لطف او نسبت به من اين يک دو سال
گر شماري يک دوباري بوده است
تا به غايت ما هنر پنداشتيم
عاشقي خود عيب و عاري بوده است
ليلي و مجنون به هم مي‌بوده‌اند
پيش ازين خوش روزگاري بوده است
مي‌شنيدم من که اين وحشي کسيست
او عجب بي اعتباري بوده است

********************

در دل همان محبت پيشينه باقي است
آن دوستي که بود در اين سينه باقي است
باز آ و حسن جلوه ده و عرض ناز کن
کان دل که بود صاف چو آيينه باقي است
از ما فروتني‌ست بکش تيغ انتقام
بر خاطر شريفت اگر کينه باقي است
نقدينه وفاست همان بر عيار خويش
قفلي که بود بر در گنجينه باقي است
وحشي اگر ز کسوت رندي دلت گرفت
زهد و صلاح و خرقه? پشمينه باقي است

********************

ترک من تيغ به کف ، بر زده دامن برخاست
جان فدايش که به خون ريختن من برخاست
مي‌کشيدند ملايک همه چون سرمه به چشم
هر غباري که ترا از سم توسن برخاست
خرمن مشک چو بر دور مهت ظاهر شد
دود از جان من سوخته خرمن برخاست
وحشي سوخته را بستر سنجاب نمود
هر سحرگه که ز خاکستر گلشن برخاست

********************

به جور، ترک محبت خلاف عادت ماست
وفا مصاحب ديرينه? محبت ماست
تو و خلاف مروت خدا نگه دارد
به ما جفاي تو از بخت بي مروت ماست
بسا گدا به شهان نرد عشق باخته‌اند
به ما مخند که اين رسم بد نه بدعت ماست
به ديگري نگذاريم ، مرده‌ايم مگر
نشان تير تغافل شدن که خدمت ماست
تويي که عزت ما مي‌بري به کم محلي
و گرنه خواري عشقت هلاک صحبت ماست
به دعوي آمده بوديم چاشني کرديم
کمان ، تو نه به بازوي صبر و طاقت ماست
هزار بنده چو وحشي خريد و کرد آزاد
کند مضايقه از يک نگه که قيمت ماست

********************
 


می پسندم نمی پسندم
بخش نظرات

برای دیدن نظرات بیشتر روی شماره صفحات در زیر کلیک کنید

نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه:







ارتباط با مدیر

پشتيباني آنلاين

آمار

آمار مطالب آمار مطالب
کل مطالب کل مطالب : 367
کل نظرات کل نظرات : 40
آمار کاربران آمار کاربران
افراد آنلاین افراد آنلاین : 14
تعداد اعضا تعداد اعضا : 3

آمار بازدیدآمار بازدید
بازدید امروز بازدید امروز : 465
بازدید دیروز بازدید دیروز : 0
ورودی امروز گوگل ورودی امروز گوگل : 47
ورودی گوگل دیروز ورودی گوگل دیروز : 0
آي پي امروز آي پي امروز : 155
آي پي ديروز آي پي ديروز : 0
بازدید هفته بازدید هفته : 465
بازدید ماه بازدید ماه : 1811
بازدید سال بازدید سال : 5171
بازدید کلی بازدید کلی : 34449

اطلاعات شما اطلاعات شما
آی پی آی پی : 13.58.15.223
مرورگر مرورگر :
سیستم عامل سیستم عامل :
تاریخ امروز امروز :

ورود کاربران

نام کاربری
رمز عبور

» رمز عبور را فراموش کردم ؟

عضويت سريع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری

تبادل لینک هوشمند

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان پارک کوهستان برنطین و آدرس berentinpark21.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






خبرنامه

براي اطلاع از آپيدت شدن سایت در خبرنامه سایت عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود